چه کسی مسئول شکستن حرمت ها است
امیرحسین رادمنش
دست در دست فرزندش در خیابان می رود مغازه داری از یک مغازه شیک با سرمایه کلان بیرون می آید دست بر سینه که پس از سالها « آقایش » را دیده ادب می کند آقای دکتر با همۀ مکنت مادی و قرب معنوی به احترام « آقایش » تا دم در به بدرقه می آید کارمندی مهندس و .... « آقایش» را می بیند همۀ کارها را رها کرده تا به ادای دین بپردازد و معلم چنان شخصیت و با تشخص است که او را اسطوره می دانند و او از میان همۀ فراز و فرودها به این گنجینه احترام و تشخص می نازد و با بوی خوش محبت و خاطرۀ کلاس مست گردد.
ولی امروز چه شده است آن عزت و ناز به نیاز مبدل می گردد معوقات و پاداش پایان خدمت نداری های او نقل کوچه و بازار است اوج خدمت به او دادن ماشین برای یافتن شغل دوم است . سپید مویان و بازنشستگان بخاطر سوء تدبیر مسئولان امروز به عصیان کشیده شده اند حق طبیعی و قانونی آنها که برای هر ریال آن نقشه کشیده اند در چرخۀ اداری و بی برنامه گی افتاده است ، شنیدیم شوک عدم پرداخت به موقع پاداش پایان خدمت ، معلمی را از ترس برگه شدن چکهایش راهی بیمارستان نموده.
چه کسی جوابگوی این سلمه فرهنگی بر پیکره جامعه است.
آیا دادگاه وجدان آیندگان مسببین این کوتاهی را به چه حکمی محکوم خواهند کرد شکستن تندیسهای تقدس گناه نابخشودنی است که فردا آثار مخرب آن بر تارک جامعه نقش خواهد بست.
وقتی ریاست محترم جمهور وضع اقتصادی را مطلوب می داند ، وقتی مسئولان اقتصادی قائل به کسری بودجه نیستند ، وقتی بازنشستگان دیگر ادارات و ارگانها و حتی کارخانجات به راحتی پاداش پایان خدمت خود را می گیرند یک چرای بزرگ ما را می آزارد و آنکه چرا پاداش پایان خدمت فرهنگیان باید به این سرنوشت دچار شود و یک سوال چه کسی نمی خواهد؟ چه کسی مقصر است؟ چه کسی ناز را به نیاز کشانده است؟
آیا سزاوار است که اینچنین بازنشستگان فرهنگی را مورد بی مهری قرار دهیم ؟ دیگر با کدام انگیزه می توان افق روشن « تحول » را به معلمان کم سابقه تر نشان دهیم وقتی می گویند « اگر معلم از هر پنجه اش زر بریزد باید برود » « هر کس می خواهد برود برود » دیگر شکایت به که بریم ؟ عجبا ! مشکل کجاست؟ مشکل آن است که چند ماه قبل پس از اخذ رأی اعتماد به آقای وزیر گفتم « آقای وزیر شما از این جنس نیستید» « در هوای گچ و تخته و دفتر و مدرسه «سلام آقا» نبودید» « تزهای » مدیریت تحول شما شاید در فلان کارخانه و بهمان وزارت بدرد بخورد ولی در بازار ما مطاع شما را خریداری نیست. آقای وزیر 30 سال تدریس ، 30 سال معلمی اوج پختگی است ، اوج حرمت با هزاران یاد بود نه پایان رسیدن عمر ماشین که فرسودهایش را به گاراژ بفرستند و اوراق کنند.
آقای استاندار ، آقای وکیل ، آقای وزیر ، آقای رئیس جمهور حل معضل بازنشستگان فرهنگی در اولویت اول باید باشد ولی سکوت و« تجاهل عارف » عدم تحرک و عدم احساس اراده برای حل آن سخت همه را عصبانی کرده است. تا جاییکه احساس ارزشمند بودن به احساس بی ارزشی تبدیل می گردد. بی پناهی ؟ اگر در گذشته درد تبعیض و فقر بود امروز درد شخصیت و بی پشتوانه بودن اضافه شده است.
مصاحبه ها و نقل قول ها از وزیر محترم «جداً از صحت و سقم » آن ما را ناامید و عصبی می کند در حالیکه فقر چهرۀ کریه خود را نشان داده وکلای ما تنها دغدغه شان انتخاب رئیس مجلس است. همانها که سخت نیاز به رأی معلم داشتند امروز به جای ادای دین خود به موکلان به ادای دین « لابی هایی» که آنها را به مجلس فرستاده پرداخته اند.
راستی خود ما فرهنگیان چقدر در آفرینش این تراژدی مقصریم؟
آیا دوران « آقایی » معلمان به سر رسیده است؟ آیا بزرگان مملکت که به تساهل و تسامح کار را به انجام رسانده اند اندیشیده اند که { فردا } را چه کسی خواهد ساخت آیا سازندگان ایران فردا ، ایران 1400 با آن چشم انداز مقدس نباید در کلاسها ساخته شوند در حالیکه با بی مهری و بی تدبیری و ادبیات غلط مسئولان سازندگان ایران را تخریب کردیم اگر امروز هم چاره ای بیاندیشیم این سیاهی با آب زمزم و کوثر هم سفید نخواهد شد اگر ........ به قول حافظ
وای اگر از پس امروز بود فردایی
با سپاس
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 19,ژانویه,2025